میگن (از داستایوفسکی خوندم در کتاب بیچارگان، و جنایت و مکافات) که آدم به همه چی عادت میکنه. شاید در مورد بعضی موارد راست باشه اما گاهی هیچ جوره نمیشه عادت کرد و فقط آدم خودشو به بیخیالی میزنه. 
بعضی وقتا که یه هفته توی رخت خوابی به خاطر یه سرماخوردگی عادی عادت میکنی به حال نداشتن و خوابیدن و استراحت اصلا انگار دوس نداری خوب شی؛ این یه عادت کردن ساده‌س. وقتی عزیزی فوت میکنه هم بعد از یکی دو سال نبودش عادی میشه. یا وقتی از لحاظ مالی به مشکل برمیخوری اولش سخته ولی کم کم یاد میگیری چطوری روزگار بگذرونی. یا برعکس انقدر غرق پولی که معنا و مفهوم زندگی گم میشه و به ظاهر زندگی عادت میکنی. خلاصه هرکسی به شرایط زندگیش کم و بیش عادت میکنه حتی اگه داره سخت‌ترین شرایط رو تجربه میکنه. اما وقتی در اوج تجربه‌ی یک حس خوبی و اون حس خوب با تمام پوست و گوشت و استخونت در هم آمیخته، اینجا یه عده بخوان با استبداد و زور _هرچقدرم مقاومت کنی_ اون حس خوب رو ازت بگیرن و یه حس ناخوش رو که به زعم خودشون خوبه جایگزین کنن، چنان حال بدی داری درست اون سر طیف که این حال بد هیچ وقت به عادت بدل نمیشه. 
آقای داستایوفسکی! درسته "مردم به همه چیز عادت میکنن" اما این قاعده و قانون  یک استثنا و  تبصره داره و اون اینکه: هیچ وقت به نبود و حذف حسهای خوب دلیشون از زندگی، عادت نمیکنن.

راستش من به همه چی عادت نمیکنم. نه میخوام و نه میتونم.

عادت ,میکنه ,عادت نمیکنم ,عادت میکنی ,عادت میکنه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

استاد محمدرضا شجریان سایت سرگرمی و تفریحی پارلین تفریحات سالم شرکت ایران کوشش تاپ زبان کتابخانه دنیای قهوه